جدول جو
جدول جو

معنی دست خوردگی - جستجوی لغت در جدول جو

دست خوردگی
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دست خورده. دست خورده بودن. رجوع به دست خورده و دست خوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ نَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دست نخورده. سلامت، بکری
لغت نامه دهخدا
(دَ پَرْ وَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دست پرورده. دست پرورده بودن. تربیت شده بودن تحت نظر کسی. رجوع به دست پرورد و دست پرورده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ/ خُوْ دَ / دِ)
کالای مستعمل. تباه شده. (آنندراج). فرسوده. لمس شده. دست فرسوده:
ترا ز سیلی استاد رخ فسرده شود
متاع از نظر افتد چو دست خورده شود.
اشرف (از آنندراج).
مده بدست طبیبان عنان نبض حیات
متاع عافیت خویش دست خورده مکن.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست خورده
تصویر دست خورده
فرسوده، کالای مستعمل، لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نخوردگی
تصویر دست نخوردگی
بکارت
فرهنگ واژه فارسی سره
مخدوش
متضاد: سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد